سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مفهوم و ویژگی های جنگ نرم

مفهوم جنگ نرم

 جنگ نرم را می توان هرگونه اقدام نرم، روانی و تبلیغات رسانه ای که جامعه هدف را نشانه گرفته و بدون درگیری و استفاده از زور و اجبار به انفعال و شکست وا می دارد. جنگ روانی، جنگ سفید، جنگ رسانه ای، عملیات روانی، براندازی نرم، انقلاب نرم، انقلاب مخملی، انقلاب رنگی و... از اشکال جنگ نرم است.

 

ویژگی های جنگ نرم
جنگ نرم به دلیل پیچیدگی و اتکا به قدرت نرم از ویژگی‌های بسیار زیاد و متنوع برخوردار است که مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از:
1.    جنگ نرم در پی تغییر قالب‌های ماهوی جامعه و ساختار سیاسی است.
2.    آرام، تدریجی و زیرسطحی است .
3.    جنگ نرم نمادساز است:
تصویری شکست خورده، ناامید و مأیوس از حریف ارائه می‌شود و در مقابل مهاجم با نمادسازی و تصویرسازی خود را پیروز و موفق نشان می‌دهد. در این ویژگی عملیات روانی در حد اعلای، خود انجام می‌شود.
4.    پایدار و بادوام است:
نتایج جنگ نرم در صورت موفق بودن، پایدار و بادوام خواهد بود. هدف اصلی در جنگ نرم تغییر باورها و اعتقادات است. چنانچه این تغییر حاصل گردد، به راحتی تغییر مجدد و بازگشت به حالت اولیه میسر نمی‌باشد.
5.    جنگ نرم پرتحرک و جاذبه‌دار است:
جنگ نرم که به صورت تدریجی و آرام شروع می‌شود، در نقطه‌ای به دلیل ایجاد جاذبه‌های کاذب، خود جامعه هدف را برای تحقق اهداف به کار گرفته و از این طریق بر دامنه تحرکات آن افزوده می‌گردد. در واقع با گذشت زمان، بسیاری از بازیگران و حتی بازیگردانان جنگ نرم به صورت خواسته یا ناخواسته از درون جامعه هدف به استخدام کارگزاران اصلی جنگ نرم در می آیند.

ادامه دارد...


» نظر

خاتمیت از دیدگاه اقبال 2

به نظر مرحوم اقبال هدایت انسان و بشریت قبل از خاتمیت هدایت غریزی بوده است، و بهره چندانی از تعقل و تفکر نداشته، و از نظر وی جهان قدیم در زمانی که انسان در مقایسه با حال حاضر حالت بدوی داشته و کما بیش تحت فرمان تلقین بوده است.  

گویا اقبال در مقام پاسخ از این سئوال که اگر شما چنین چیزی قایل هستید و انسان های قبل از خاتمیت را کسانی می‌دانید که از عقل و هدایت های عقلی بهره‌مند نبوده است با واقعیت های تاریخی و عینی چه می‌کنید و دستگاه های بزرگ فلسفی یونان و روم چگونه توجیه می‌شود؟ می‌گوید:

«چند دستگاه بزرگ فلسفی ایجاد کرده بودند ولی نباید فراموش کنیم که این دستگاه سازی ها در جهان قدیم کار اندیشه مجرد بوده که نمی‌توانسته است از طبقه بندی معتقدات‌ دینی مبهم و سنت ها آن‌سوتر رود و هیچ نقطه اتکای درباره اوضاع عینی زندگی برای ما فراهم نمی‌آورد[i]»

از عبارت اقبال بدست می آید که این دستگاه های بزرگ فلسفی کارشان فقط نظام سازی باورهای دینی بوده و از آن فراتر نمی‌رفته و قدرت آن را نداشته که بیاید در زندگی عینی اثر بگذارد و ارتباط داشته باشد بر خلاف انسان های امروزی که به خرد استقرائی مجهز گردیده‌اند و این خرد استقرائی ریشه در زندگی ملموس و عینی بشریت دارد[ii]

چون اقبال دوره انبیاء و وحی را دوره هدایت غریزی می‌داند وقتی‌ نوبت به پیامبر ارجمند اسلام می‌رسد پیامبر را هم متعلق به جهان قدیم می‌داند و هم متعلق به جهان جدید از جهت منبع الهامش‌ که وحی است متعلق به جهان قدیم است از جهت پیام و روح تعلیماتش‌ که دعوت به تفکر و تعقل و مطالعه در طبیعت و تاریخ را از انسان ها خواسته است متعلق به جهان جدید.او می‌گوید :

«به نظر می رسد پیامبر اسلام میان دنیای قدیم و جدید قد برافراشته است تا آن جا که به منبع وحی او ارتباط پیدا می‌کند به دنیای کهن تعلق می‌یابد و از آن قسمت که با روح وحی در ارتباط است به دنیای جدید مربوط می‌شود ... میلاد اسلام تولد عقل استقرائی کاوشگر است ... این امر مستلزم ادراک این نکته ای دقیق است که حیات نمی‌تواند برای همیشه چونان کودکی تحت تعلیم نگاه داشته شود ...تمایل شدید قرآن به عقل و تجربه و تاکیدی که بر طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری می‌نهد همگی چهره های گونه گون یک اندیشه‌اند که همان خاتمه یافتن مرتبت نبوت است[iii]»

البته اقبال درعین اینکه قایل است عقل و خرد استقرائی انسان ها رشد کرده است و غلبه باعقل است نه غریزه ولی بازهم غریزه کاملا تعطیل نمی‌شود، یعنی چنین نیست که ارتباط انسان با جهان ما وراء ماده کاملا قطع شود. او می‌گوید:

«اندیشه خاتمیت را نباید به این معنا گرفت که سرنوشت نهائی زندگی جانشین کامل عقل به جای عاطفه است چنین چیزی نه ممکن است و نه مطلوب[iv]»

بلکه معتقد است چه بسا افراد فراوانی وجود داشته باشند که دارای الهامات و کرامات فراوان باشند و چیز های زیادی از غیب برای شان کشف شود ولی این کرامات و الهامات درگذشته دارای حجیت و اعتبار بود ولی بعد از خاتمیت آن حجیت و اعتبار خود را از دست داده است بلکه مانند هر حادثه دیگر باید مورد تجربه عقلانی قرارگیرد او می‌گوید:

«ارزش عقلانی این اندیشه در آن است که در برابر تجربه باطنی وضع مستقل نقادانه ای ایجاد می‌کند و این امر با تولد این اعتقاد حاصل می‌شود که حجّت و اعتبار ادعای اشخاص به پیوستگی به فوق طبیعت داشتن در تاریخ بشری به پایان رسیده است ... بنابر این به تجربه باطنی و عارفانه اکنون باید به چشم یک تجربه کاملا طبیعی نظر شود و مانند سیما های دیگر تجربه بشری نقادانه مورد بحث و تحلیل قرارگیرد[v]»



[i] همان

[ii] رک: علی رضا قائمی نیا، وحی و افعال گفتاری، قم، زلال کوثر، چ1، 1381، ص 252

[iii] محمد اقبال لاهوری، بازسازی اندیشه دینی در اسلام، تهران، انتشارات فردوس، چ1، 1379، ص 220، ترجمه محمد بقائی ماکان

[iv] محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، ص 146

[v] همان: صص 146 -147


» نظر

خاتمیت از دیدگاه اقبال 1

مقدمه

یکی ازمسایلی که در بحث خاتمیت مطرح گردیده و مورد دقت و بحث و بررسی علمی قرار گرفته است مسأله تبیین، و تفسیر، و به عبارت روشن تر پی بردن به رمز و راز خاتمیت است طرح این بحث در واقع پاسخ به این سئوال است که چه شد سلسله انبیاء یکباره قطع گردید ؟ و چرا خداوند متعال در میان ادیان مختلف دین اسلام را به عنوان آخرین دین و در میان این همه انبیاء الهی پیامبر اسل[1]ام را آخرین پیامبر قرارداد؟

اقبال لاهوری و دکتر علی شریعتی و حکمت خاتمیت

در دوران معاصر اولین کسی که سخنان او درباره خاتمیت و رمز راز آن باز تا‌بهای فراوان یافت مرحوم اقبال لاهوری بود ایشان در کتاب (احیای فکر دینی در اسلام) به تبیین نظرات خویش درباره خاتمیت پرداخت.

مرحوم اقبال وقتی سخن از وحی به میان می‌آورد قایل است که وحی در قرآن مجید یک معنای عام و گسترده دارد و چنین نیست که وحی منحصر به هدایت انسان ها باشد بلکه وحی خاصیتی‌ از زندگی است و هر موجودی صاحب حیات از آن برخوردار است. او می‌گوید:

«این اتصال باریشه وجود به هیچ وجه تنها مخصوص آدمی نیست شکل استعمال کلمه وحی در قرآن نشان می‌دهد که این کتاب آن را خاصیتی‌ از زندگی می‌داند و البته این هست که خصوصیت و شکل آن بر حسب مراحل مختلف تکامل زندگی متفاوت است گیاهی که به آزادی در مکان رشد می‌کند جانوری که برای سازگار شدن با محیط تازه زندگی دارای عضو تازه‌ای می‌شود و انسانی که از اعماق درونی زندگی روشی تازه‌ای دریافت می‌کند همه نماینده حالات مختلف وحی هستند[i]»

گرچه این عبارات اقبال می‌رساند که مفهوم اصطلاح وحی عام است و شامل غریزه هم می‌شود، اما از عبارات بعد از آن بدست می‌آید که ایشان وحی را یک نوع غریزه می‌داند زیرا وحی را در مقابل عقل قرارداده و قایل است که با آمدن عقل غریزه از کار می‌افتد او می‌گوید:

«آدمی نخست در فرمان شهوت و غریزه است عقل استدلال کننده که تنها همان سبب تسلط وی بر محیط است، خود تکامل، و پیشرفتی است و چون عقل تولد یافت بایستی که آن را با جلوگیری از اشکال دیگر معرفت تقویت کنند[ii]»

اقبال پس از آنکه وحی را از جنس غریزه می‌داند تاریخ حیات بشر را به دو دوره اساسی تقسیم می‌کند:

1. دوران کودکی و جهالت‌ بشر: دوره ای که انسان ها از عقل و خرد استقرائی بهره‌مند نبودند تا از این طریق هدایت شوند بلکه هدایت غریزی (وحیانی)بوده است که وحی نیز غریزه است او می‌گوید :

«در دوران کودکی بشریت انرژی روانی چیزی را آشکار میسازد که من آن را خود آگاهی پیامبرانه می‌نامم و بوسیله آن در اندیشه فردی و انتخاب راه زندگی از طریق پیروی از دستور ها و داوری ها و انتخاب راه های عمل حاضر و آماده صرفه جوی می‌شود[iii] »

2. دوره بلوغ و رشد خرد استقرائی: دورانی که انسان ها هدایت شان بوسیله تعقل و تفکر و مطالعه در تاریخ و طبیعت است

ادامه دارد...




 



[i] محمد اقبال لاهوری، احیای فکری دینی در اسلام، ترجمه احمد آرام، ایران، انتشارات رسالت قلم، ص145 

[ii] همان

[iii] همان


» نظر